قبرستان جن‌ها در ایران!

قبرستانی خاموش و مرموز در جنوب شرقی ترین نقطه ایران، استان سیستان و بلوچستان، شهر چابهار، روستای تیس. روستایی باستانی با قدمتی حداقل ۲۳۰۰ ساله که در آن اعتقادات و باورهای مردم بلوچ با راز آمیزی و سکوت ژرفناک طبیعت آن و آثار باستانی بر جای مانده پیوند خورده است و گورستان جن که بلوچ ها به آن «جن سنط» می‌گویند یکی از این رازهاست.



بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

هیولای نیومکزیکو




بیگانه ایی با قیافه عجیب وغریب در شمال نیو مکزیکو!

این تصویر موجب نگرانی بسیاری از مردم شد این عکس هزاران بار درعرض چند ساعت درفیسبوک به اشتراک گذاشته شد وتا به حال بسیاری از مردم معتقد هستن این موجود " " شباهت بسیار زیادی به یک موجود در باورهای محلی مردم هندوستان دارد.

تصویر این موجود غیر قابل توضیح که درحال کمین در کنار جاده را نشان میدهد.

شخصی که این عکس را گرفته ادعا میکنه که اون رو در نزدیکی Lybrook گرفته است.

بر پایه ادعاهای این شخص زمین شناسی بود که در شب پنجشنبه 18 نوامبر 2011 در میدان های نفتی این منطقه مشغول به کار بودودر حین عبور در محل چیز عجیب وغریبی دید جانوری که بر روی چهار دست وپا که سری شبیه میمون داشت را مشاهده کرد وتصمیم گرفت عکسی از آن بگیرد که پس از آن موجود محل را بطور ناگهانی ترک کرد.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

[ نفرین شده ترین مکان ها ] بیمارستان روانی مک لین



بیمارستان روانی دور افتاده مک لین در شهری دور افتاده در جنوب ایالت نیو مکیزیکو
طبق افسانه ها جزء ترسناک ترین مکان های نیو میکزیکو به حساب می آیند
این تیمارستان 120 سلول برای نگهداری بیماران روانی داشت
در اواخر متروکه شدن این بیمارستان دختر بچه بخاطر بیماری روانی یا قول والدین ان جن زدگی
در این بیمارستان تحت درمان قرار گرفت طولی نکشید که ...

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

داستان ترسناک [ارسالی کاربر]


این داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به ده سال پیش یعنی سال 77.شاید باورتون نشه اما این داستان برای من اتفاق افتاده .من کارمند بانک هستم و کارم افتاده بود توی تبریز.با هزار مکافات رفتیم تبریز ولی مشکلی که بود این بود که من این شهر رو درست و حسابی نمیشناختم به هرحال منم دنبال یه خونه بودم برای اجاره که توی یه بنگاه ملک خونه ایده آل رو پیدا کردم ؛(یه خونه ویلایی با یه باغ بزرگ در اطرافش)به هرحال با املاکیه رفتیم به اون خونه.

بقیه داستان در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

خواب زده [قسمت سوم]

برای مطالعه قسمت های قبلی اینجا کلیک کنید

یهو چشمم افتاد به یه جسد درجا میخکوب بودم تا چند دقیقه یهو به خودم اومدم و
سریع اومدم بیرون از خونه و با ترس به مامانم گفتم بالا یه جسده مامانم رفت نگاه کرد
ولی وقتی برگشت چندتا تیکه لباس اورد و گفت اونجا فقط همین بوده و چیزی نیست
ولی من مطمئن بودم که چی دیدم
رفتیم بازار و برگشتیم منم سریع رفتم پای لپ تاپ و تو اینترنت
سرچ کردم احضار جن یه نفر رو پیدا کردم که که ادعا میکرد میتونه
احضار کنه و جنگیری کنه شمارش رو برداشتم و بهش زنگ زدم گوشی رو برداشت
بعد از سلام کردن بهش قضیه رو توضیح دادم
اونم گفت صد در صد جنه ولی مسلمون نیست و میخواد اذیتت کنه بهش گفتم
چطوری جنه منو پیدا کرده گفت یه نفر طلسمت کرده گفتم الان باید چیکار کنم ؟
گفت طلسم شکن لازمه گفتم از کجا گیر بیارم
گفت پنجشنبه ساعت 1 بعد ظهر بیا به مکانی که میگم
از اون روز تا پنجشنبه فک میکردم این جا که میگه چطوریه حتما ترسناکه و این چیزا
روز پنجشنبه شد و منم رفتم سر قرار وقتی وارد اون خونه شدم اصلا جای ترسناکی به نظر نمیرسید
رفتم داخل و با یه لحن خاص گفت خوش اومدی اقای جن زده
من اول نگاه کردم بعد یه خنده ساده کردم و رفتم تو اتاق اونجا زیاد بزرگ نبود یه اتاق کوچیک که کفش
فرش نبود و یه ستاره کشیده بودن گفت بشین تا چند دقیقه دیگه میفهمی
نشست وسط گود و یه کتاب گرفت دستش و شروع کرد به زمزمه کردن یه سری کلمات
عجیب من داشتم کم کم میترسیدم ...

بقیه داستان در قسمت بعد

داستان بنده شیطان


یمه شب یکی از روزهای ماه ژولای بود ابرها جلوی ماه رو گرفته بودند
و زوزه های گرگها از دور بگوش میرسید قبرستان سنتیگو مه آلود بود
آلفرد نگهبان قبرستان در حالی که با یک دستش فانوسی را گرفته بود و
با دست دیگر قلاده سگش را به‌آرامی جلوی اتاقکش قدم میزد.
چهرش گرفته و تا حدودی عصبی بود با نگاهی تهدید آمیز به قبری که روبرویش بود
نگاه کرد و با صدایی لرزان گفت: . . .

بقیه در ادامه مطلب ...

ادامه مطلب ...

خوابگاه 104 [قسمت اول]



تازه اولین سال بود میخواستم برم خوابگاه چون روستای خودمون خوابگاه نداشت اون موقع سال اول دبیرستان  بودم
خوابگاه توی یه روستای دیگه بود و مجبور بودم برم اونجا درس بخونم خلاصه بارمونو بستیم و عازم سفر شدیم
شب بود که رسیدم به خوابگاه از همون اول یه ترس عجیبی بهم دست داد تو همین فکرا بودم که یکی از پشت سر
دستش رو گذاشت روی شانم !

ترسیدم برگشتم دیدم یه پیرمرد حدودا 70 ساله بود گفت اینجا چیکار میکنی جوون تو این ساعت
نباید از خوابگاه بیرون باشی اینجا امن نیست گفتم تازه رسیدم از یه روستای دیگه اومدم
پیرمرد گفت دنبال من بیا و آروم شروع به حرکت کرد منم دنبالش رفتم رسیدیم دم در خوابگاه
و رفتیم داخل منو برد داهل و یه تخت بهم داد کلا 5 نفر بیشتر نبودم در حالی که خوابگاه حداقل 100 نفر جا داشت
ازش پرسیدم چرا اینحا اینقدر خلوته گفت خیلی وقته اینحا همین جوری خلوته

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

خواب زده [قسمت دوم]


برای مطالعه قسمت اول داستان اینجا کلیک کنید

یه شب مث همیشه از خواب بیدار شدم ولی ایندفعه فرق داشت
انگار بودن یکی رو حس میکردم از جام بلند شدم که برم طرف در یهو پشت سرم متوجه یکی شدم
ولی بر نگشتم ببیننم کیه همینجوری راهم رو کشیدم و رفتم طرف در و رفتم تو هال
تو هال که وارد شدم حس کردم دیگه نیست و برگشتم
اره درسته کسی نبود ولی خیلی ترسیده بودم
از اون شب دیگه وقتی تنها بودم تو اون اتاق نمیرفتم
این قضیه تا قسمتی کمکم کرد و از ترسم کم کرد حدودا یه ماه گذشت و هیچ اتفاقی نمی افتاد
و منم خوشحال که همه چی تموم شده ولی درست روز 14 ماه بهمن بود که دوباره همین احساس ها سراقم اومد
ایندفعه ترسم بیشتر بود نمیدونم چرا ولی بیشتر از هر دفعه میترسیدم
یه شب خواب دیدم بین چند تا ادم هستم که خیلی مرموزن همه شون یه شنل سیاه داشتن
درست مثل فیلما بود انگار قرار بود قربانی کنن منو یهو که از خواب بلند شدم
انگاری تو خواب جیغ زده بودم اخه مامان و بابام بالا سرم بودن
ازم پرسیدن چی شده منم واسشون تعریف کردم
گفتن چیزی نیست فقط خواب بوده
ولی این تازه اولش بود از فردا شب خواب های بدتری میدیدم
مثل پرت کردنم از بالای ساختمون بلند یا تیکه تیکه کردن بدنم
خلاصه حسابی حالم خراب بود یه روز مادرم منو برد پیش یه ملا که میگفتن کارش خیلی خوبه
و جن داره و میتونه مشکل منو برطرف کنه
مام از همه جا بیخبر رفتیم
ملا یه چندتا چیز نوشت و گفت یه گوسفند رو قربانی کنین و بندازین یه جای متروکه بدون اینکه ذره ای
از گوشتشو بخورین ماهم این کارو کردیم
خدا شکر جواب داد ولی نه کاملا
یه روز مامانم گفت من میخوام برم خرید بیا با من کمکم کن که وسایل رو بیارم
منم رفتم اتاقم که اماده شه و بیام که بریم
دیدم در اتاقی که میخوره به پشت بوم بازه به سرم زد یهو برم نگاه کنم
منم رفتم تو و رفتم بالا وقتی رسیدم که یهو چشمم افتاد به ...

بقیه داستان در قسمت بعدی

پل




خب ، داستان از این قراره که یک روز یه خانم و اقایی به همراه بچشون داشتند از کلیسا به خانه بر می گشتند و راجع به یه موضوعی هم بحثشون شده بوده.بارون در حال باریدن بوده و مدتی بعد متوجه میشند روی یک پل تقریبا خراب در حال رانندگین وقتی به اواسط پل رسیدند

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

داستان ترسناک [ارسالی کاربر]


خونه ما تو یکی از شهرهای مازندرانه به اسم قائمشهر. وارد جزئیات نمی شم مستقیم میرم سر اصل اتفاق.... من و یکی از دوستام که پدرش جنگلبانه و خونشون تو یکی از روستاهای جنگلیه از اونجایی که همیشه سرمون درد میکنه و مشکل داریم افتادیم تو خط پیدا کردن گنج .... دوستم از پدرش شنیده بود که وسطای جنگل یه سنگ خیلی بزرگ و مکعبی هست که قدیم خزانه بوده و توش پر از طلا و جواهراته . اونجوری که دوستم میگفت حتی یه عده ای از اصفهان اومده بودن و با دستگاه فلزیاب آمار سنگ رو گرفته بودن و معلوم شده بود که واقعا توش طلا هست و کلی امکانات و تجهیزات آورده بودن برای سوراخ کردن سنگ و چند تا کارگر هم داشتن و اطراف سنگ چادر زده بودن شبها همون جا میخوابیدن. اما مثل اینکه یه شب یکی از کارگرا ناپدید شده بود و فردا صبح چند کیلومتر اونورتر بیهوش پیدا کرده بودنش و بعد از این جریان کارگرا دیگه حاضر نشدن اونجا بمونن و اون رئیس شون هم دید دیگه کار سخته و به ریسکش نمیرزه بی خیال شده بود.

بقیه داستان در ادامه مطلب

 
ادامه مطلب ...