راز عجیب یک قتل

یکی از ماجراهای عجیب کارآگاهی و پلیسی در سال 1888 در یکی از سواحل فرانسه اتفاق افتاد.ماجرا از روزی شروع شد که تاجری به نام آندره مونه به همراه همسرش وارد شهرک ساحلی سن آندرز میشوند تا تعطیلات را سپری کنند.
مونه در اواخر شب از هتل خارج میشود ولی هرگز برنمیگردد.صبح روز بعد پسرکی جنازه ی او را در حالی که گلوله ای به سینه دارد در ساحل پیدا میکند و ماجرا را به پلیس اطلاع میدهد.
پلیس فرانسه کارآگاه روبرت لی درو را برای تحقیق میفرستد.
لی درو یکی از کارآگاهان جوان و در عین حال موفق نیروی پلیس بود. افسران مافوق او را در پیدا کردن سرنخ ها فوق العاده میدانستند.
لی درو ساعت ها در صحنه ی جرم میماند و وجب به وجب آن را بررسی میکرد و تام تا تمام سرنخ ها را با دقت بررسی نمیکرد خوابش نمیبرد.
اما در این مورد کارآگاه استثنایی موفق به پیدا کردن سرنخی نشد.
مرد مقتول دشمن شناخته شده ای نداشت و از او سرقت نشده بود.
تنها وارثش زنش بود که او هم تمام شب را در سرسرا منتظر همسرش بود.
لی درو از حل ای ماجرا در مانده بود. دوباره یه صحنه برگشت و وجب به وجب شن ها را گشت.
ناگهان جای پایی را پیدا کرد که با مشخص شدن هویت قاتل بدنش لرزید.
او مرد گناهکار را خوب میشناخت؛ سر انجام لی درو راز قتل را فاش کرد
قاتل خود او بود و جای پا مربوط به شخصی بود که انگشت پای چپ نداشت. او در کودکی انگشت پای خود را از دست داده بود و کابوس هایی که در آنها خود را یک قاتل میدید اکنون به واقعیت پیوسته بود.
پزشکان اعلام کردند که درو دچار بیماری ای ایست که در آن شخص طی شب خطناک میشود و در طول روز کاملا عاقل است.
درو از مجازات اعدام نجات پیدا کرد ولی محکوم به حبس ابد شد با این تفاوت که روز ها آزاد بود اما شب ها از غروب خورشید تا طلوع خورشید باید در زندان میماند.
این کارآگاه 51 سال این حبس عجیب را تحمل کرد و سر انجام در سلولش در گذشت.

خوابگاه 104 [قسمت اول]



تازه اولین سال بود میخواستم برم خوابگاه چون روستای خودمون خوابگاه نداشت اون موقع سال اول دبیرستان  بودم
خوابگاه توی یه روستای دیگه بود و مجبور بودم برم اونجا درس بخونم خلاصه بارمونو بستیم و عازم سفر شدیم
شب بود که رسیدم به خوابگاه از همون اول یه ترس عجیبی بهم دست داد تو همین فکرا بودم که یکی از پشت سر
دستش رو گذاشت روی شانم !

ترسیدم برگشتم دیدم یه پیرمرد حدودا 70 ساله بود گفت اینجا چیکار میکنی جوون تو این ساعت
نباید از خوابگاه بیرون باشی اینجا امن نیست گفتم تازه رسیدم از یه روستای دیگه اومدم
پیرمرد گفت دنبال من بیا و آروم شروع به حرکت کرد منم دنبالش رفتم رسیدیم دم در خوابگاه
و رفتیم داخل منو برد داهل و یه تخت بهم داد کلا 5 نفر بیشتر نبودم در حالی که خوابگاه حداقل 100 نفر جا داشت
ازش پرسیدم چرا اینحا اینقدر خلوته گفت خیلی وقته اینحا همین جوری خلوته

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

شب

اون شب
هنگام غروب بود ، خورشید نارنجی رنگ سطح آبی دریا رو سرخگون کرده
بود.پیرمردی ریش سفید به بدنه کهنه پیکان کرم رنگی تکیه زده دست در
جیب ایستاده بود.سیگار مچاله ای بیرون آورد و بروی لبش گنجاند و سپس
به ضرب کبریت روشنش کرد.
هنوز اولین پک رو نزده بود که یک خانواده چهار نفره از راه رسید و سوار
ماشین شدند
پیرمرد که میدانست نباید آنها رو معطل کند پک عمیقی به سیگارش زد و

آنرا محکم زیر پاهایش له کرد...و درحالیکه دود سفید ممتدی از دهانش
خارج میکرد سوار ماشین شد ودر را با صدای گوشخراشی بست، از آیینه
نگاهی به مسافران انداخت: یک زن و مرد میانسال با دختری 13 یا 14 ساله
و در جلو پسر جوانی که کنارش نشسته بود و مشغول تماشای دریا شده
بود.

بقیه داستان در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

افسانه های ایرانی [شیشک در بین مردم خراسان]



شیشک کیست ؟

اهالی خراسان از قدیم به این باور اند که شیشک از جمله اشباهی است که بنام های مادرآل، آل مستی و مرد آزمای نیز یاد می شود و شیشک به اصطلاح جگر خور می باشد و این اعتقاد موجود است که بخصوص برای اطفال نوزاد و زن زچه خیلی علاقمند بوده و هر گاه بتواند به آنان آسیب می رساند.

گفته می شود شیشک دارای چشم های کش شده و خون آلود و مو های خیلی دراز است و از او بوی بد می آید همچنان شیشک لباس سفید و یا سیاه می پوشد و معمولاً در ویرانه ها بسر می برد.

در ادبیات دری و افسانه ها و قصه های فلکلور از شیشک به عنوان یک هیولا یاد شده که توجه خورد سالان را به خود جلب نموده و سبب ترس و دلهره آنها می گردد به همین قسم
در مورد شیشک نزد عوام قصه ها و روایت های بیشماری وجود دارد که از گذشته گان شان شنیده و یا عدهء هم خود شان با شیشک سرخورده اند.همچنین این باور در نقاطی از افغانستان نیز وجود داره.

این نوع روایت ها ریشه در فرهنگ بومی ما دارد.


منبع :adr-naline.ml


خواب زده [قسمت اول]


ساعت حدودا 3 نصف شب بود
که یهو از خواب پریدم این اولین باری نبود که این خواب رو میدیدم
ولی هر دفعه که بلند میشدم چیزی یادم نمی اومد
از جام بلند شدم و تو اشپزخونه رفتم یه لیوان اب سرد از پارچ ریختم و دوباره رفتم بخوابم
ولی وقتی وارد اتاق شدم با کمال تعجب دیدم یه پیر مرد روی تخت خوابیده
قیافه معصومی داشت اصلا اون لحظه به ذهنم نرسید این کیه یا از کجا اومده
گفتم پایین تخت خوابیدم
صبح شد حدودای ساعت 9 که بیدار شدم
وقتی بلند شدم یهو یاد اون پیر مرد افتادم
که دیدم نیست یکمی فکر کردم گفتم حتما توهمی چیزی بوده
خلاصه یه چند هفته گذشت تا اینکه مث همون قضیه اتفاق افتاد
ایندفعه رفتم تو اینترنت و گشتم تا شاید چیزی درباره توهم بعد خواب پیدا کنم
ولی چیزی پیدا نکردم تو یه چندتا فروم {انجمن} ماورای طبیعی عضو شدم
و قضیه رو تعریف کردم هر کدومشون یه چی گفتم
یکی گفت جنه داره باهات شوخی میکنه
یکی گفت توهم و ....
خلاصه این قضایا ادامه داشت تا یه شب که ...

منتظر قسمت دوم باشید

منبع : www.adr-naline.ml