خوابگاه 104 [قسمت دوم]

برای مطالعه قسمت اول اینجا کلیک کنید


رفتم برم ببینم کیه قیافه آدمه مشخص نبود چون پشت به من وایستاده بود

رفتم جلو تر و از پشت بهش نزدیک شدم و سلام کردم

اول هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد دوباره سلام کردم بازم هیچ کاری نکرد

ایندفعه گفتم شمام تازه اومدین

که برگشت و گفت نه من خیلی وقته اینجام

وقتی چشمام بهش افتاد دیدم یه ادمه با یه کارد توی شکمش قیافه ترسناک

و کلی خون روی پیرن زبونم بند اومده بود

پا به فرار گذاشتم و برگشتم تو خوابگاه

دیگه داشتم به خودم فحش میدادم که چه غلطی کردم اومدم اینجا و اصلا درس نمیخوندم بهتر بود این حرفا

ولی بدجوری قلبم میزد از یه طرف این کیه ادمه ؟ جنه ؟ روحه ؟

مونده بودم وقتی هوا روشن شد مستخدم مدرسه اومد  همون پیرمرده اومد تو خوابگاه

من صداشو شنیدم سریع رفتم پیشش و قضیه رو بهش گفتم

دیدم داره میخنده بهش گفتم چیه به خدا راس میگم

گفت روز اول یادته گفتم میفهمی چرا دوست ندارن اینجا باشن

گفتم اره

گفتم خوب بخاطر همون روحه دیگه

گفتم روح !؟

گفت اره چند ساله اینجاست بخاطر همین میگن شب از خوابگاه بیرون نرین

من اون روز سر کلاس همش به فکر همین قضیه بودم

اصن این روح واسه چی باید اینجا باشه چرا این مدرسه چه اتفاقی واسش افتاده

اخرش به این نتیجه رسیدم احتمالا با یه لحن خیلی وحشتناکی کشته شده

چون از قدیم هر جا میخوندم بخاطر همین روح ها سرگردان میشدن

ولی نکته مهم اینجا بود که چرا این اتفاق افتاده کی اونو کشته ؟

اون روز یه دوست خوب پیدا کرده بودم ما صداش میکردیم سدیدی ولی اسم کوچیکش محمد بود

داستان رو واسش تعریف کردم از اونجایی که اونم عشق هیجان داشت با من همراه شد تا بفهمیم قضیه چیه

شب که شد قرار شد دو نفری با هم بریم لب ابخوری تا بفهمیم قضیه چیه ...


بقیه در قسمت بعدی ...

روح دیک تورپین




دیک تورپین :

می گویند روح دیک تورپین یکی از مشهورترین ارواح سرگردان در جاده ها بخش های وسیعی از جاده لندن به اسکاتلند را به تسخیر خود در آورده است. دیک تورپین جانی و تبه کار بیرحمی بود که نهایتا در سال 1739 دستگیر و به جرم سرقت احشام در یوک انگلستان به دار مجازات آویخته شد.

صدها گزارش از مشاهده روح دیک تورپین عمدتا در جاده های داخلی انگلستان ثبت شده است . در بزرگراه آ یک , یک شبح اسب سوار دائما در برابر رانندگان پدیدار می شود. می گویند روح تورپین منطقه میان هینکلی و نانیتون را در میدلندز به تسخیر خود در آورده . این روح معمولا با چهره ای پوشیده در نزدیکی دهکده وتون پدیدار می گردد. پرونده های تاریخی نشان می دهد که تورپین زمانی از این دهکده وتون پدیدار می گردد. پرونده های تاری خی نشان می دهد که تورپین زمانی این دهکده را به عنوان مخفی گاه خود استفاده می کرده روح مذکور همچنید در جاده آ یازده ما بین لندن و نورویچ دیده شده که سور بر یک اسب سیاه چهار نعل می تازد و این درحالی است که کمر زنی را گرفته و زن دارد جیغ می کشد. تورپین به هنگام حیاتش یک زن بیوه ثروتمند را به دام انداخت و آن قدر او را شکنجه کرد تا محل اختفای جواهرات خود را به وی بگوید. تورپین سپس این زن را با طناب به اسب خود بست و روی زمین کشید تا جان سپرد.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

عروسک اوکیکو




شکی نیست که عروسک ها به نوبه خودشون می توانند ترسناک باشند به خصوص اون چشم های بزرگ و درشت حشره مانندشون کافیه تا معده ادم رو بهم بزنه.اما نظرتون راجع به عروسکی که توسط روح یک دختر تسخیر شده چیه؟عروسک اوکیکو که اسمش رو از اولین صاحبش گرفته تقریبا بزرگه (40 سانت) ، کیمونو پوشیدخ (لباس سنتی ژاپنی ها) و موهاش هم مثل موی انسان رشد می کنند

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

خواب زده [قسمت دوم]


برای مطالعه قسمت اول داستان اینجا کلیک کنید

یه شب مث همیشه از خواب بیدار شدم ولی ایندفعه فرق داشت
انگار بودن یکی رو حس میکردم از جام بلند شدم که برم طرف در یهو پشت سرم متوجه یکی شدم
ولی بر نگشتم ببیننم کیه همینجوری راهم رو کشیدم و رفتم طرف در و رفتم تو هال
تو هال که وارد شدم حس کردم دیگه نیست و برگشتم
اره درسته کسی نبود ولی خیلی ترسیده بودم
از اون شب دیگه وقتی تنها بودم تو اون اتاق نمیرفتم
این قضیه تا قسمتی کمکم کرد و از ترسم کم کرد حدودا یه ماه گذشت و هیچ اتفاقی نمی افتاد
و منم خوشحال که همه چی تموم شده ولی درست روز 14 ماه بهمن بود که دوباره همین احساس ها سراقم اومد
ایندفعه ترسم بیشتر بود نمیدونم چرا ولی بیشتر از هر دفعه میترسیدم
یه شب خواب دیدم بین چند تا ادم هستم که خیلی مرموزن همه شون یه شنل سیاه داشتن
درست مثل فیلما بود انگار قرار بود قربانی کنن منو یهو که از خواب بلند شدم
انگاری تو خواب جیغ زده بودم اخه مامان و بابام بالا سرم بودن
ازم پرسیدن چی شده منم واسشون تعریف کردم
گفتن چیزی نیست فقط خواب بوده
ولی این تازه اولش بود از فردا شب خواب های بدتری میدیدم
مثل پرت کردنم از بالای ساختمون بلند یا تیکه تیکه کردن بدنم
خلاصه حسابی حالم خراب بود یه روز مادرم منو برد پیش یه ملا که میگفتن کارش خیلی خوبه
و جن داره و میتونه مشکل منو برطرف کنه
مام از همه جا بیخبر رفتیم
ملا یه چندتا چیز نوشت و گفت یه گوسفند رو قربانی کنین و بندازین یه جای متروکه بدون اینکه ذره ای
از گوشتشو بخورین ماهم این کارو کردیم
خدا شکر جواب داد ولی نه کاملا
یه روز مامانم گفت من میخوام برم خرید بیا با من کمکم کن که وسایل رو بیارم
منم رفتم اتاقم که اماده شه و بیام که بریم
دیدم در اتاقی که میخوره به پشت بوم بازه به سرم زد یهو برم نگاه کنم
منم رفتم تو و رفتم بالا وقتی رسیدم که یهو چشمم افتاد به ...

بقیه داستان در قسمت بعدی

نقاشی مرد نگران



25 سال بود که تابلوی نقاشی یک مرد مضطرب در انباری خانه مادر بزرگ «شان رابینسون» خاک می‌خورد تا اینکه پس از مرگ مادربزرگ‌، شان آن را به ارث برد. مادربزرگ همیشه به شان می‌گفت که شخصیت نقاشی یک شیطان است و نقاش از خون خود برای کشیدن آن استفاده کرده و پس از کشیدن تابلو، خودش را کشته است. او ادعا می‌کرد که وقتی تابلو به دیوار خانه‌اش آویزان بود، صدای گریه را می‌شنیده و سایه مردی را در خانه‌اش می‌دیده و برای همین تابلو را به انباری برد و دیگر هیچ‌وقت آن را بیرون نیاورده است. رابینسون ادعا می‌کرد به محض اینکه نقاشی را به خانه‌اش برد، اتفاق‌هایی دقیقاً شبیه آنچه مادربزرگش تعریف کرده بود شروع به رخ دادن کرد. پسر شان بدون دلیل از پله‌ها می‌افتاد. یک نفر موهای دخترش را از پشت سر می‌کشید و آنها سایه مردی را در خانه می‌دیدند و صدای گریه می‌شنیدند. شان دوربینی در خانه‌اش نصب کرد تا همه وقایع را فیلمبرداری کند. فیلم این دوربین که در اینترنت منتشر شده است باز و بسته شدن درها بلند شدن دود به هوا و حتی افتادن تابلو نقاشی از روی دیوار را نشان می‌دهد پس از همه این اتفاق‌های عجیب طولی نکشید که شان هم مثل مادربزرگش تابلوی نقاشی را به زیرزمین برد تا از همه این حوادث در امان باشد.

کوچیساکه اونا



صحنه را تجسم کنید : دارید از مدرسه بر می گردید هوا مه آلود است و باران در حال بارش.
ناگهان به زنی برخورد می کنید که ماسک جراحی بر دهان زده است.(البته گذاشتن ماسک در ژاپن برای در امان ماندن از آلودگی هوا بسیار عادیست!)
او جلوی شما را می گیرد و از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟)) (?Watashi kirei)
و قبل از اینکه شما جوابی به او بدهید اشک هایش از چشمان زیبا و نافذش جاری می شوند و ناگهان ماسک را از صورت بر می دارد و دهانش که از یک گوش تا گوش دیگر پاره شده نمایان می شود زبانش به طرز چندش آوری در دهانش می چرخد و بار دیگر از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟))
 اگر شما به او بگویید که زیبا نیست در دم شما را با قیچی بسیار بزرگی خواهد کشت و اگر به او بگویید زیباست او ناگهان ناپدید می شود و وقتی شما دم در خانه تان می رسید قیچی بزرگی بر می دارد و دهن شما را از یک گوش به گوش دیگر پاره می کند.
اگر هم فرار کنید شما را می کشد.
اما نکته ی ماجرا اینجاست :
جمله ی "Watashi kirei" بسیار مشابه جمله ی" Watashi kire " به معنی اجازه ی بریدن (دهانت)  را دارم؟
است.به همین دلیل اگر به او بله بگویید دهان شما را پاره خواهد کرد!
و اگر شما به او نه بگویید حرف شما را به منظور نه گفتن به پرسش آیا من زیبا هستم برداشت می کند
بهترین جواب برای او این است که : ((تو معمولی بنظر میایی)) در این صورت او گیج خواهد شد و شما وقت کافی برای فرار پیدا می کنید.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

نفرین پسر گریان



داستان «نفرین پسر گریان» در یک روز آفتابی در سال 1985 آغاز شد. در آن روز نشریه انگلیسی زبان «The Sun» در صفحه 13، از نسخه روز چهارم سپتامبر خود مقاله ای با این عنوان به چاپ رساند: «نفرین سوزان پسر گریان» در این مقاله نوشته شده بود که چگونه دو نفر «ران» و «میهال» که در «روترهام» شهری معدنی در «یورکشایر جنوبی» انگلیس زندگی میکردند، تصویر نقاشی شده پسرکی که خیره به انسان نگاه میکند و قطرات اشک از گونه هایش سرازیر هستند را در آتش سوزی منزلشان مقصر میدانند. این آتش سوزی از یک تابه ارزان قیمت در آشپزخانه آغاز شد و به سرعت تمام خانه آنها را فرا گرفت.

بقیه در ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...

افسانه های ایرانی [شیشک در بین مردم خراسان]



شیشک کیست ؟

اهالی خراسان از قدیم به این باور اند که شیشک از جمله اشباهی است که بنام های مادرآل، آل مستی و مرد آزمای نیز یاد می شود و شیشک به اصطلاح جگر خور می باشد و این اعتقاد موجود است که بخصوص برای اطفال نوزاد و زن زچه خیلی علاقمند بوده و هر گاه بتواند به آنان آسیب می رساند.

گفته می شود شیشک دارای چشم های کش شده و خون آلود و مو های خیلی دراز است و از او بوی بد می آید همچنان شیشک لباس سفید و یا سیاه می پوشد و معمولاً در ویرانه ها بسر می برد.

در ادبیات دری و افسانه ها و قصه های فلکلور از شیشک به عنوان یک هیولا یاد شده که توجه خورد سالان را به خود جلب نموده و سبب ترس و دلهره آنها می گردد به همین قسم
در مورد شیشک نزد عوام قصه ها و روایت های بیشماری وجود دارد که از گذشته گان شان شنیده و یا عدهء هم خود شان با شیشک سرخورده اند.همچنین این باور در نقاطی از افغانستان نیز وجود داره.

این نوع روایت ها ریشه در فرهنگ بومی ما دارد.


منبع :adr-naline.ml