ترسناک‌ ترین خانه‌ ها [بخش اول]


اوهایو؛ خانه رعب‌آور 


این خانه ی متروکه در شرق کلیولند جایی است که قاتل زنجیره ای، «آنتونی سُوِل»، جسد قربانی هایش را مخفی می کرد. اکنون خانه به وسیله اهالی محل خراب شده اما کسانی که از خیابان رد می شوند، از اینکه از پیاده رو جلو محل خانه رد شوند، امتناع می ورزند چون مدعی هستند که صداهایی از درون خانه به گوش می رسد. 

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

روح گویرا


ماجرای وحشتناک روح گویرا/خانه ای که سنگ باران می شد
هیچ‌کس جرأت رفتن به خانه باون‌ها را نداشت. هر شب صدا‌های عجیب از آن خانه به گوش می‌رسید. صدایی مثل سنگباران که نه تنها اعضای خانواده باون‌ها بلکه حتی کارآگاهان را نیز شگفت‌زده کرده بود. تا ماه‌ها این سروصدا‌ها ادامه داشت و همه تصور می‌کردند که کودکان بازیگوش به طرف خانه سنگ پرتاب می‌کنند اما هیچ کودکی در روستا از ترس به آن خانه نزدیک هم نمی‌شد تا اینکه بالاخره راز سنگباران خانه باون‌ها فاش شد.


بقیه در ادامه مطلب ...


  ادامه مطلب ...

جادوگر بل و روح تسخیر شده


بل ویچ یا جادوگر بل یکی از مشهورترین موارد تسخیر شدگی ها از سوی پولترگایست ها به شمار می رود. این جادوگر مجموعه ای از حوادث را بوجود آورد که نهایتا به مرگ منمجر شد.
جان بل و همسرش لوسی در سال 1817 به همراه فرزندان شان در مزرعه ای واقع در ایالت تنسی آمریکا زندگی می کردند. الیزابت یکی از فرزندان خانواده , در مرکز فعالیت های شریرانه قرار گرفت .


بقیه در ادامه مطلب ...


  ادامه مطلب ...

[ نفرین شده ترین مکان ها ] بیمارستان روانی مک لین



بیمارستان روانی دور افتاده مک لین در شهری دور افتاده در جنوب ایالت نیو مکیزیکو
طبق افسانه ها جزء ترسناک ترین مکان های نیو میکزیکو به حساب می آیند
این تیمارستان 120 سلول برای نگهداری بیماران روانی داشت
در اواخر متروکه شدن این بیمارستان دختر بچه بخاطر بیماری روانی یا قول والدین ان جن زدگی
در این بیمارستان تحت درمان قرار گرفت طولی نکشید که ...

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

اشباح پل امیلی



پل امیلی پلی کوچک، سرپوشیده و تاریخی در منطقه (استو) در (ورمونت) است که خیلیها سعی میکنند شبها از آن عبور نکنند. میگویند روحی به نام (امیلی) این پل را به تسخیر خود درآورده است. کار این روح فقط این نیست که درون اتاقک پل ظاهر شود و خود را به زندگان نشان بدهد بلکه او روحی ترسناک است و کارهای وحشتآوری انجام میدهد. بهطور مثال اتومبیلها را به شدت تکان میدهد و صورت قربانیان خود را با ناخنهای نامرئیاش میخراشد. 150 سال است که اسبها و اتومبیلهایی که از این پل میگذرند خراشیده میشوند. مردم صدای زنی را میشنوند و هیکل روح مانندی را میبینند و شاهد ظهور نورهای عجیبی میشوند ولی در عکسهای گرفته شده از پل امیلی چیزی جز نورهای گوی مانند (اورب) دیده نمیشود. داستانهای متفاوتی درباره پل امیلی برسر زبانهاست. از دختر عاشقی که 150 سال پیش بهخاطر محبوبش خود را بر روی پل حلقآویز کرد تا زنی که در دهه 1970 برای ترساندن بچههایش این افسانه را سرهم کرد. ولی موسسه تحقیقاتی ماوراءالطبیعه آمریکا پس از بررسی این پل زیبا با دستگاههای پیشرفته به این نتیجه رسید که داستانهای ارواح مردم چندان هم بیربط نیستند و درون پل مسلما در تسخیر یک یا چند روح میباشد. روحی که صدای کشیده شدن ناخنهایش بر روی دیوارهای چوبی اتاقک روی پل، تن انسان را به رعشه وا میدارد.

بیمارستان روانی بایبری



اگر تنها یک بیمارستان روانی به دلیل روش‌های درمانی اش به شهرت رسیده باشد همین بیمارستان واقع در فیلادلفیا است. این بیمارستان در 1907 تاسیس شد و عمدتا با آدمک‌شان دیوانه‌ای که اقدام به جنایت کرده بودند سرو کار داشت. در سال 1960 ظرفیت بیمارستان به حدود 7000 بیمار رسیده بود. در سال 1990 و به دنبال وضعیت نامناسب امکانات و عدم تامین نیازهای بیماران و نیز به دلیل رفتار غیر انسانی که با آنان صورت می‌گرفت این بیمارستان به موجب قانون تعطیل شد. در سال 2006 و به دنبال گسترش اخباری مبنی بر رویت ارواح شیطانی در این ناحیه این ساختمان تخریب شد. بسیاری از این شایعات و تجربیات روحی پس از این واقعه متوقف شد اما البته این بیمارستان در زمان فعالیتش بیشتر تسخیر شده بود. کارکنان بیمارستان بیماران را مورد آزار و اذیت قرار داده و با بیماران زن رفتاری غیر انسانی داشتند. بیماران یکدیگر را به قتل رسانده و اعضاء بدن خود را قطع می‌کردند. اجساد بسیاری از آنها مدت‌ها پس از مرگ‌شان پیدا می‌شد.

پرسه در شهر ارواح

 ارواح سرگردانی که بهانگاره را مشهور کرد



 بهانگاره یکی از عجیب‌ترین شهرهای هندوستان است؛ شهری قدیمی، متروکه و خالی از سکنه که در حاشیه پارک جنگلی ساریسکا در ایالت راجستان قرار گرفته. ترس و وحشتی که خرابه‌های این شهر به دل انسان‌ها می‌اندازد و داستان‌هایی که درباره ارواح سرگردان آن نقل می‌شود این روزها توریست‌ها و گردشگران ماجراجو و کنجکاو زیادی را به این منطقه می‌کشاند.البته این شهر قدیمی فقط تا قبل از غروب خورشید شلوغ است چون هیچ کس جرأت ندارد بعد از غروب آفتاب به این منطقه قدم بگذارد.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

داستان ترسناک [ارسالی کاربر]


این داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به ده سال پیش یعنی سال 77.شاید باورتون نشه اما این داستان برای من اتفاق افتاده .من کارمند بانک هستم و کارم افتاده بود توی تبریز.با هزار مکافات رفتیم تبریز ولی مشکلی که بود این بود که من این شهر رو درست و حسابی نمیشناختم به هرحال منم دنبال یه خونه بودم برای اجاره که توی یه بنگاه ملک خونه ایده آل رو پیدا کردم ؛(یه خونه ویلایی با یه باغ بزرگ در اطرافش)به هرحال با املاکیه رفتیم به اون خونه.

بقیه داستان در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

[ نفرین شده ترین مکان ها ] مزرعه متروکه اقای واتسون




مثل همیشه درباره ارواح داستان های زیادی هست اینبار سراغ مزرعه متروکه اقای واتسون میریم

این مزرعه توسط شخصی [نامشخص] نفرین شده است زیرا گفته میشود طبق افسانه ها


بقیه در ادامه مطلب ...


  ادامه مطلب ...

خوابگاه 104 [قسمت دوم]

برای مطالعه قسمت اول اینجا کلیک کنید


رفتم برم ببینم کیه قیافه آدمه مشخص نبود چون پشت به من وایستاده بود

رفتم جلو تر و از پشت بهش نزدیک شدم و سلام کردم

اول هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد دوباره سلام کردم بازم هیچ کاری نکرد

ایندفعه گفتم شمام تازه اومدین

که برگشت و گفت نه من خیلی وقته اینجام

وقتی چشمام بهش افتاد دیدم یه ادمه با یه کارد توی شکمش قیافه ترسناک

و کلی خون روی پیرن زبونم بند اومده بود

پا به فرار گذاشتم و برگشتم تو خوابگاه

دیگه داشتم به خودم فحش میدادم که چه غلطی کردم اومدم اینجا و اصلا درس نمیخوندم بهتر بود این حرفا

ولی بدجوری قلبم میزد از یه طرف این کیه ادمه ؟ جنه ؟ روحه ؟

مونده بودم وقتی هوا روشن شد مستخدم مدرسه اومد  همون پیرمرده اومد تو خوابگاه

من صداشو شنیدم سریع رفتم پیشش و قضیه رو بهش گفتم

دیدم داره میخنده بهش گفتم چیه به خدا راس میگم

گفت روز اول یادته گفتم میفهمی چرا دوست ندارن اینجا باشن

گفتم اره

گفتم خوب بخاطر همون روحه دیگه

گفتم روح !؟

گفت اره چند ساله اینجاست بخاطر همین میگن شب از خوابگاه بیرون نرین

من اون روز سر کلاس همش به فکر همین قضیه بودم

اصن این روح واسه چی باید اینجا باشه چرا این مدرسه چه اتفاقی واسش افتاده

اخرش به این نتیجه رسیدم احتمالا با یه لحن خیلی وحشتناکی کشته شده

چون از قدیم هر جا میخوندم بخاطر همین روح ها سرگردان میشدن

ولی نکته مهم اینجا بود که چرا این اتفاق افتاده کی اونو کشته ؟

اون روز یه دوست خوب پیدا کرده بودم ما صداش میکردیم سدیدی ولی اسم کوچیکش محمد بود

داستان رو واسش تعریف کردم از اونجایی که اونم عشق هیجان داشت با من همراه شد تا بفهمیم قضیه چیه

شب که شد قرار شد دو نفری با هم بریم لب ابخوری تا بفهمیم قضیه چیه ...


بقیه در قسمت بعدی ...