لباس عروس تسخیر شده




خانواده طبقه متوسط دل بست الیس باکر پدر آنا، اجازه ازدواج به آنها نداد و دستور داد تا پسر جوان را از محل زندگیاش در پنسیلوانیا بیرون کنند و دخترش را هم برای تنبیه به کارگاه نخریسی فرستاد، آنا آنقدر از دست پدرش عصبانی و ناراحت شد که تا آخر عمر با هیچ مرد دیگری ازدواج نکرد و سال 1914 در تنهایی از دنیا رفت. پیش از اینکه پدر آنا، با ازدواج آنها مخالفت کند. دختر جوان به خیال اینکه به زودی ازدواج خواهد کرد.


بقیه در ادامه مطلب ...


  ادامه مطلب ...

نقاشی دردسر ساز


نقاشی دست ها مانع او می شوند



سال 2000، در جراحی اینترنتی «ایبی» فرد ناشناسی یک تابلوی نقاشی اثر هنرمندی به نام «بیل استانهام» را به حراج گذاشت. نام این تابلو «دستها مانع او میشوند» بود. ادعا میشود که این تابلوی نقاشی یکی از روح زده ترین اثرهای هنری جهان به شمار میرود.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

مشهورترین تصاویر اشباح

در این پست قصد داریم مشهور ترین تصاویر اشباح را که صحت آنها تایید شده است براتان قرار دهیم

برای دیدن به ادامه مطلب بروید

  
ادامه مطلب ...

عروسک چاکی



همزاد انابل عروسک چاکی
ایا فقط عروسک انابل روح زده بود ؟؟؟
اگر فکر میکنید که آنابل تنها عروسک تسخیر شده است سخت در اشتباهید . در این پست شما رو با عروسکی اشنا میکنم که شباهت بسیار زیادی به انابل دارد و مجموعه فیلم های عروسک شیطانی برگرفته از این جریان میباشد ....

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

داستان ترسناک [ارسالی کاربر]


خونه ما تو یکی از شهرهای مازندرانه به اسم قائمشهر. وارد جزئیات نمی شم مستقیم میرم سر اصل اتفاق.... من و یکی از دوستام که پدرش جنگلبانه و خونشون تو یکی از روستاهای جنگلیه از اونجایی که همیشه سرمون درد میکنه و مشکل داریم افتادیم تو خط پیدا کردن گنج .... دوستم از پدرش شنیده بود که وسطای جنگل یه سنگ خیلی بزرگ و مکعبی هست که قدیم خزانه بوده و توش پر از طلا و جواهراته . اونجوری که دوستم میگفت حتی یه عده ای از اصفهان اومده بودن و با دستگاه فلزیاب آمار سنگ رو گرفته بودن و معلوم شده بود که واقعا توش طلا هست و کلی امکانات و تجهیزات آورده بودن برای سوراخ کردن سنگ و چند تا کارگر هم داشتن و اطراف سنگ چادر زده بودن شبها همون جا میخوابیدن. اما مثل اینکه یه شب یکی از کارگرا ناپدید شده بود و فردا صبح چند کیلومتر اونورتر بیهوش پیدا کرده بودنش و بعد از این جریان کارگرا دیگه حاضر نشدن اونجا بمونن و اون رئیس شون هم دید دیگه کار سخته و به ریسکش نمیرزه بی خیال شده بود.

بقیه داستان در ادامه مطلب

 
ادامه مطلب ...

کوچیساکه اونا



صحنه را تجسم کنید : دارید از مدرسه بر می گردید هوا مه آلود است و باران در حال بارش.
ناگهان به زنی برخورد می کنید که ماسک جراحی بر دهان زده است.(البته گذاشتن ماسک در ژاپن برای در امان ماندن از آلودگی هوا بسیار عادیست!)
او جلوی شما را می گیرد و از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟)) (?Watashi kirei)
و قبل از اینکه شما جوابی به او بدهید اشک هایش از چشمان زیبا و نافذش جاری می شوند و ناگهان ماسک را از صورت بر می دارد و دهانش که از یک گوش تا گوش دیگر پاره شده نمایان می شود زبانش به طرز چندش آوری در دهانش می چرخد و بار دیگر از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟))
 اگر شما به او بگویید که زیبا نیست در دم شما را با قیچی بسیار بزرگی خواهد کشت و اگر به او بگویید زیباست او ناگهان ناپدید می شود و وقتی شما دم در خانه تان می رسید قیچی بزرگی بر می دارد و دهن شما را از یک گوش به گوش دیگر پاره می کند.
اگر هم فرار کنید شما را می کشد.
اما نکته ی ماجرا اینجاست :
جمله ی "Watashi kirei" بسیار مشابه جمله ی" Watashi kire " به معنی اجازه ی بریدن (دهانت)  را دارم؟
است.به همین دلیل اگر به او بله بگویید دهان شما را پاره خواهد کرد!
و اگر شما به او نه بگویید حرف شما را به منظور نه گفتن به پرسش آیا من زیبا هستم برداشت می کند
بهترین جواب برای او این است که : ((تو معمولی بنظر میایی)) در این صورت او گیج خواهد شد و شما وقت کافی برای فرار پیدا می کنید.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

باورهای ترسناک درباره ی چند مکان مشهور


باورهای ترسناک درباره ی چند مکان مشهور در سراسر جهان مکان هایی وجود دارند که به دلیل تاریخچه ی شوم و تاریکشان شهرت یافته اند. مکان های ترسناک؛ مکان هایی که در آن ها، ارواح مردگان، هم چنان در جهان فانی جولان می دهند و ترسناک تر از این، جاهایی هستند که توسط اشباح غیرانسانی تسخیر شده اند.

در اینجا به برخی از این افسانه های ترسناک پرداخته ایم.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

ارواح آلکاترا [قسمت1]




هر روز به هنگام غروب آفتاب، وقتی آخرین قایق توریستی، مسافران خود را از این پایگاه دورافتاده و بادگیر می‌برد، یک نفر تنها در جزیره جا می‌ماند. او نگهبان شب آلکاتراز است. «گریگوری جانسون» در زیر نور چراغ قوه خود جای جای این زندان دلگیر که زمانی محل نگهداری بدذات‌ترین جنایتکاران و قاتلین بوده است را درمی‌نوردد. او در حالی که نور را به سوی در نیمه باز سلول انفرادی می‌اندازد می‌گوید: «هی آن صدای چیه؟» مکثی می‌کند و شانه‌هایش را در برابر یکی دیگر از اسرای آلکاتراز بالا می‌اندازد و زیرلب می‌گوید: «مرد فکرش را هم نکن که یک شب بدون اسلحه بیرون بیایی.» تا هنگام سپیده‌دم که اولین قایق توریستی به جزیره می‌آید، مرد در «جزیره شیطانی» آمریکا با توهمات و ترس‌های خود دست و پنجه نرم می‌کند. سال‌ها پیش آلکاتراز آخرین ایستگاه زندگی 1576 قاتل و جنایتکار و معروف‌ترین کلاه‌برداران آمریکا بود. این پایگاه که به «صخره» معروف بود به خاطر سلول‌های تنگ و تاریک و دیسیپلین سختش معروف بود. بعد از این‌که در سال 1963 این زندان بسته شد، باز هم آلکاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی که زمانی در آن جا به زنجیر کشیده شده بودند. با این‌که دیگر هیچ زندانی‌ای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج می‌زند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری که هیچ‌گاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمی‌کند. بعضی‌ها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح کسانی است که در آن زندان مرده‌اند. آیا این حرف صحت دارد؟

نظر شما چیست ؟

نفرین پسر گریان



داستان «نفرین پسر گریان» در یک روز آفتابی در سال 1985 آغاز شد. در آن روز نشریه انگلیسی زبان «The Sun» در صفحه 13، از نسخه روز چهارم سپتامبر خود مقاله ای با این عنوان به چاپ رساند: «نفرین سوزان پسر گریان» در این مقاله نوشته شده بود که چگونه دو نفر «ران» و «میهال» که در «روترهام» شهری معدنی در «یورکشایر جنوبی» انگلیس زندگی میکردند، تصویر نقاشی شده پسرکی که خیره به انسان نگاه میکند و قطرات اشک از گونه هایش سرازیر هستند را در آتش سوزی منزلشان مقصر میدانند. این آتش سوزی از یک تابه ارزان قیمت در آشپزخانه آغاز شد و به سرعت تمام خانه آنها را فرا گرفت.

بقیه در ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...

از افسانه تا حقیقـت [بخش اول]



خوب دوستان در این قسمت نگاهی میکنیم به گفته های والدین قربانیون با یک سری عکس دیگه.

روز 14 ژولای 2010 گفته های والدین قربانی 6 ساله جسیکا .

پدر: 2 هفته پیش قرار بود جسیکا رو به جشن تولد یکی از دوستانش ببرم.در جشن همه چی خوب بود.و در اون جا چندین عکس هم گرفتم.شب که به خونه رگشتیم .جسیکا دچار بی خوابی شده بود.اما مثل همیشه نبود .نه کابوسی دیده بود نه از چیزی میترسید بلکه چشم هاش باز بود.ساعت 3 صبح اومد اتاق ما و گفت که نمیتونه بخوابه و طبق معمول هم ما اون رو روی تخت خودمون خوابوندیم.اما مسئله این بود که اون نتوسنت تا صبح بخوابه و چشم هاش باز بود.این قضیه تا چند روز بعد ادامه داشت و حتی کم حرف تر هم شده بود.اما 2 شب پیش دیگه حتی غذا هم نمیخورد و حرف های نامربوط میزد.ولی اواخر شب یهو حالش خوب شد شروع کرد به ورجه وورجه کردن و اصرارا داشت که سر جای خودش بخوابه و همینطور هم شد.اما ساعت 4 صبح بود که متوجه شدم در خونه بازه وقتی رفتم دیدم جسیکا نیست و رفته. من به پلیس خبر دادم و امروز هم که خبر قتل اون منتشر شد...

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...