روح کودک سرگردان


سلام به بازدید کنندگان سایت ادرنالین این خاطره رو دوست عزیزی فرستادن و گفتن اسم شان درج نشه

خاطره جالبیه حتما بخونین


سلام؛ خاطره ای که مینویسم نکته جالبی داره که آخر داستان واستون تعریف میکنم.موضوع برمیگرده به 10 سال قبل، اون موقع خونه ما نزدیک کوه های لویزان بود و توی مجتمع بزرگی که ما دقیقا طبقه همکف آخرین آپارتمان زندگی میکردیم.من همیشه به تنهایی علاقه خاصی داشتم، واسه همینم مواقعی که خونوادم میرفتن مهمونی چند ساعته یا مسافرت چند روزه به هر بهانه ای خونه میموندم.یک از همین روزهایی که خونوادم رفته بودن چالوس و من خونه موندم طبق معمول سه - چهارتا فیلم ترسناک گرفتم و نشستم به نگاه کردن که آخرین فیلمی که گذاشتم کنار ببینم جن گیر بود ساعت دوازده شب.تا ساعت دو فیلمارو نگاه کردم و دیگه از ترس حتی جرات نداشتم چراغ رو خاموش کنم. انواع و اقسام صداها از تو اتاق خواب و آشپزخونه میومد بهر حال با هر زحمتی بود خوابیدم.تا شب بعد که با دوستام بیرون بودیم و اومدم خونه خسته روی مبل دراز کشیدم و داشتم فکر میکردم که امشب چیکار کنم که از توی اتاق خواب صدای گریه مانندی شنیدم.

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...