داستان ترسناک [عروسک]



وقتی وارد مغازه که شدم متوجه رفتار عجیب آن مرد شدم,نمیدونم چرا در میان این همه مغازه ی عروسک فروشی لوکس او عروسک های قدیمی و کهنه می فروخت,عروسک ها کهنه و فرسوده تر از آن بودند که مشتری داشته باشند اما شاید گهگاهی عروسکی کهنه توجه کودکی را جلب میکرد و کودک را وادار به خریدن آن میکرد.مرد در حالی که دستانش را با یک پارچه تمیز میکرد و چیزی را میان دندانهایش میجوید گفت:چه میخواهی؟کدام عروسک را بیاورم؟من پاسخ دادم نه نه من چیزی نمیخواهم...این عروسکها خیلی کثیف و قدیمی هستند...چرا شما این عروسکها را میفروشید؟مرد که به شدت عصبانی شده بود فریاد زد از مغازه ی من برو بیرون...من که دست پاچه شدم بودم ادامه دادم ببخشید ببخشید قصد جسارت نداشتم فقط برایم سوال شده بود...

سپس نا خداگاه دستم را به طرف عروسکی اشاره کردم و با لبخند گفتم:این عروسک را میخواهم خیلی بامزه است مرد که متوجه حس کنجکاوی من شده بود گفت:این عروسک فروشی نیست حالا برو بیرون.

و من هم با کوله باری از سوال های بی پاسخ به از مغازه خارج شدم.

اسم من هانا است و بیست و یک سال سن دارم,دو هفته ای میشود که به منزل جدیدمان اسباب کشی کرده ایم و از وقتی وارد این محله شده ایم این مغازه ی عروسک فروشی برای من تبدیل به یک معما شده است,حس کنجکاوی من نسبت به این مرد و مغازه اش هر روز بیشتر و بیشتر میشود,چرا یکی در سال2015 باید یک همچین مغازه ای داشته باشد؟به نظر اینقدر محتاج نمیرسد که بخواهد با پول اندکی که شاید چند ماهی یک بار با فروختن یک عروسک بدست می آورد امرار معاش خود را بگذراند,حتی اگر اینقدر هم محتاج بود باید یک شغل دیگر برای خود دست و پا میکرد,چون پولی که از فروختن این عروسک ها حاصل میشود برای مخارج یک روز هم کافی نیست.اصلا چرا این نباید یک سوال برای بقیه اهالی این محله باشد؟؟شاید بقیه آنقدر غرق در زندگی خودشان هستند که جایی برای فکر کردن به اینجور مسائل ندارند.

چند روزی از آن ماجرا گذشت و این مسئله زمانی برای من تبدیل به یک معضل شد که خواب عجیبی دیدم...

مرد غرق در صحبت با یکی از عروسک ها بود. اشک از چشمان عروسک جاری میشد,موهایی سفید و آشفته و صورتی چروکیده داشت,پیراهنی بلند بر تن داشت به طوری که تا روی پاهایش را پوشانده بود,ناگهان مرد چاقویی را در شکم عروسک فرو کرد و عروسک غرق در خون شد,بقیه ی عروسکها گویی تماشا گر بوند,بعضی ها چهره ای غمگین و بعضی ها لبخندی شیطانی بر لب داشتند,عروسکی که مرده بود دوباره جان گرفت و با اه و ناله از سر جایش بلند شدون...ناگهان من از خواب بیدار شدم و همه چیز محو شد.

از آن شب به بعد دیگر خواب به چشمان من نیامد,افکار عجیبی به سرم میزد,خیلی سعی میکردم که این افکار را از ذهن خود بیرون کنم و بیخیال آن خواب شوم,اما دست خودم نبود چند لحظه بعد دوباره فکرم مشغول میشد...

ادامه دارد

بان شی




بان شی یک روح است و چهره ای زنانه دارد بنابر افسانه ایرلندی بان شی معمولا به قیاف زنی است که آهنگ مرگ میخواند و در درگاه خانه  کسی که کسی از اعضا آن میخواهد بمیرد می ایستد و ناله سر میدهد .اما بدبختی در اینست کسی که قرار است بمیرد هرگز صدای ناله ی پیرزن را نمیشنود.


بقیه در ادامه مطلب ...

  ادامه مطلب ...

زندان فریمانتل




زوزه باد از لای درز دیوارها و پنجره‌ها، اینجا را وحشتناک‌تر کرده است. گروهی از گردشگران که به این موزه زندان آمده‌اند، وحشتزده در تاریکی قدم بر میدارند. تنها روشنایی راهروهای نمور و تاریک نور شمعی است که افراد به دست دارند. نفس‌های آنها از ترس به شماره افتاده و رقص شعله شمع به خوبی گواه این مطلب است. اینجا اگرچه زمانی زندانی‌ها به بدترین شکل ممکن شکنجه و نگهداری می‌شدند اما حالا تبدیل به زندانی برای ارواح سرگردان شده است. دیدنی‌های این زندان مخوف و اتفاق‌هایی که در آن افتاده، فریمانتل را به یکی از مقاصد گردشگری در جهان تبدیل کرده است.
با وجود اینکه راهروها خالی است و در سلول‌های این زندان دیگر هیچ زندانیای محصور نیست اما هنوز هم این ساختمان کهنه و قدیمی، محیطی خفقان‌آور و آزاردهنده دارد و همچنان دیوارهای این زندان، نشان مرگ را در خود حفظ کرده است. آنهایی که به زندان فریمانتل در غرب استرالیا سفر کرده‌اند بر این باورند که در این مکان مخوف، ارواح سرگردان پرسه می‌زنند و به این خاطر زندان یکی از وحشتناک‌ترین و رعب‌آورترین مکان‌های توریستی برای گردشگران جهان به شمار می‌رود.
تقریبا به مدت 150 سال، زندان فریمانتل جایی برای شکنجه و عذاب بود. اینجا خانه همه قاتل‌ها، متجاوزان، سارقان و دیگر خلافکاران خطرناکی بود که بارها و بارها از راه‌پله‌های این زندان بالا و پایین رفته‌اند و در آن قدم زده‌اند و حتی فریمانتل برای بعضی از زندانی‌ها آخرین نقطه جهان بود که در آن زندگی کردند.
از آنجا که همیشه در زندان‌ها ممکن است زندانیان دست به اعتصاب و شورش بزنند در زندان فریمانتل همیشه خشونت حکمفرما بود و همیشه زندانیان در طبقه اول این ساختمان قرنطینه می‌شدند و برای همین است که بسیاری معتقدند در سلول‌های قفل شده این زندان، ارواح سرگردان پرسه می‌زنند.

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

محوطه مری کینگ- اسکاتلند



از سالها پیش، محوطه زیرزمینی مری کینگ در شهر قدیمی ادینبورگ اسکاتلند به عنوان یکی از اسرارآمیزترین و ترسناکترین مکانها شناخته میشود؛ منطقهای که هیچ گردشگری به تنهایی جرأت حضور در آن را ندارد. از سال ۱۶۴۵ زندگی در این محوطه زیرزمینی، برای همیشه از بین رفت.


بقیه در ادامه مطلب ...


  ادامه مطلب ...

آموزش برون فکنی ( خارج کردن روح از بدن ) به روش های مختلف




این کار مانند این است که بخواهید دوچرخه سواری یاد بگیرید.اوائل هر چه برای دوچرخه سواری تلاش می کنید تعادل خود را از دست می دهید و می افتید وبارها و بارها شکست می خورید و ممکن است روزهای زیادی را تلاش کنید ولی موفق نشوید ولی یک روز طی تمرین یکدفعه متوجه می شوید که می توانید تعادل خود را حفظ کنید و دوچرخه سواری کنید.و دلیل اینکه چرا توانستید را هم هیچ وقت نمی دانید.اگر یک بار بتوانید تعادل خود را روی دوچرخه حفظ کنید،از آن به بعد همیشه می توانید دوچرخه سواری کنید زیرا دیگر این توانایی را کسب کرده اید.

تکنیک برونفکنی  1

روش ساعت زنگ دار  و تلقین به خود


شما در این روش به یک ساعت زنگ دار یا گوشی همراه نیاز دارید.ساعت را طوری تنظیم کنید که دوساعت زود تر از زمانی که همیشه بیدار می شوید زنگ بزند.وقتی ساعت زنگ زد باید هنوز آنقدر خسته باشید که دوباره فوراً خوابتان ببرد.

به محض اینکه با زنگ ساعت بیدار شدید و قبل از اینکه دوباره بخوابید به خودتان بگویید ( وقتی که خوابم برد برونفکنی خواهم کرد) و سعی کنید این حالت را تجسم کنید.این تلقین و تجسم را چندین بار در ذهن خود تکرار کنید تا اینکه خوابتان ببرد.

ممکن است به محض به خواب رفتن متوجه شوید که برونفکنی کرده اید.

روش دیگر این است که ساعت را تنظیم کنید و قبل از خواب بارها وبارها به خود تلقین کنید که (با شنیدن زنگ ساعت برونفکنی خواهم کرد ) و با هربار تلقین این حالت را تجسم کنید.

هرچه تلقین و تجسم قوی تر و بیشتر باشد احتمال موفقیت بیشتر است.


بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

رایج‌ترین کابوس‌های شبانه! (+تعابیر آنها)




هر کسی خواب و رویا می‌بیند و گاهی هم اینها شبیه کابوس هستند چه پس از خواب به یاد بیاوریم و چه به یاد نیاوریم. محققین دریافته اند که ...
 
هر کسی خواب و رویا می‌بیند و گاهی هم اینها شبیه کابوس هستند چه پس از خواب به یاد بیاوریم و چه به یاد نیاوریم. محققین دریافته اند که اکثر کابوسها و خوابهایی که افراد می‌بینند شبیه هم بوده و تعابیر مشترک دارند. در اینجا رایجترین خوابها و کابوسهای بین مردم را که از سوی موسسه جهانی تحقیقات خواب منتشر شده، مرور می‌کنیم.
 
بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

فرق خواب مغناطیسی و عمل مدیومی




علمای علم روحی بین خواب مغناطیسی (هیپنوتیزم)و عمل مدیوم های روحی (که در ارتباط با ارواح به عنوان واسطه مورد استفاده قرار میگیرند)فرق هایی را قایل شده اند.اگر چه هم در خواب مغناطیسی و هم در ارتباط با ارواح فرد مدیوم و فرد خواب شونده.هر دو به نوعی بی حس و بی اراده و بی حرکت می شوند و تحت تاثیر عامل و فاعل این کار قرار می گیرند ولی بین این دو روش تفاوت هایی وجود دارد مانند:

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

معروفترین شهرهای ارواح در جهان


در دنیا شهرهای زیادی هستند که ناگهان از سکنه خالی شدند و اکنون هیچ کس در آنها زندگی نمی کند. گرچه بسیاری اعتقاد به وجود ارواح سرگردان و اشباح را عوامانه می دانند اما بسیاری از مردم دنیا حتی در کشورهای پیشرفته جهان نیز این اعتقادات را عوامانه ندانسته و در مکانهای مختلف با شنیدن صدا ها و حرکات اشیا و جانوران شاهدی بر مدعای خود پیدا می کنند. شهرهای خالی از سکنه یکی از مهم ترین مکانها است که علاوه بر قصرها و معابد قدیمی به آن گمان وجود اشباح می برند. برخی از معروفترین این شهرها به قرار زیرند :

Kolmanskop کولمانزکوپ نامیبیا

شهر شبح درجنوب نامیبیا در 1908، به دلیل تب الماس تب و امیدواری به ثروت آسان با رونق مواجه شد . ظرف 2 سال یک شهرکامل با یک کازینو و مدرسه و بیمارستان و ساختمانهای مسکونی منحصر به فرد، در کویر شنی بی ثمر تاسیس شد.



اما در مدت کوتاهی پس از افت در فروش الماس پس از جنگ جهانی اول همه چیز تمام شد همه شهر را ترک و ریگ های روان جایگزین جمعیت شد. این شهر به دلیل صداهای عجیب و غریب به شهر اشباح معروف است و محلی ها معتقدند این شهر با اشباح پر شده.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

آیا روح ها عکس می گیرند ؟!




در عکاس خانه های ارواح ، همه چیز بسیار عادی به نظر میرسید . مثل بیشتر عکاسخانه ها ، مشتری روی صندلی می نشست و با لبخندی بر لب به عکاسی که از پشت دوربین به او زل زده بود نگاه میکرد . همه چیز عادی به نظر میرسید جز یک چیز ؛ عکاس و مشتری در این عکاسخانه تنها نبودند و این موضوع وقتی مشخص می شد که عکس ها ظاهر می شدند چرا که در تصویر ظاهر شده ، کنار فردی که روی صندلی نشسته بود ، چهره ای روح مانند هم به چشم می خورد ؛ اصلا برای همین روح بود که مشتری تصمیم گرفته بود در برابر دوربین بنشیند و عکس بیندازد ! با این که این موضوع عجیب و باورنکردنی به نظر می رسد اما پدیده ای است که در دهه 1860 در آمریکا بسیار فراگیر شده بود . در این دهه آمریکایی های زیادی به عکاسخانه ارواح می رفتند تا در کنار روح مردگانشان عکس بیندازند . موضوعی که کم کم ، نظر محققان زیادی را به خودش جلب کرد ؛ اینکه آیا این عکاسخانه ها حقیقت داشتند یا این که رازی بزرگ پشت پرده این ماجرای باورنکردنی نهفته بود ؟!

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

دختری به نام شانتی




دختر جوان مدعی بود که قبلا زندگی کرده است و دانشمندان کنجکاو که او را مورد آزمایش قرار دادند ، باید به شکست خود اعتراف می کردند . این موردی بود که آنها نه قادر به توضیحش بودند و نه می توانستند آن را رد کنند . والدین « شانتی دووی » که از طبقه متوسطی بودند در شهر دهلی زندگی ساده و آرامی را سپری می کردند .

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...