اسلندرمن ....مرد بلند و باریک !





خوب داستان از جایی شروع شد که توی یه مسابقه فتوشاپ اینترنتی یه یارویی شخصیتی خلق میکنه با قد بلند ، لاغر اندام و صورتی سفید و بدون چشم و بینی و دهن ! و البته خیلی خوش پوش با کت و شلوار و کراوات ! مثل عکس بالا که میبنید ! خوب تا اینجاش خیلی معمولی بود ولی چند وقت دیه سرو کله این موجود که اصطلاحا اسلندر من ( مرد بلند و باریک ) بهش گفته میشه توی آلمان پیدا شد ! و


حدودا 2 یا 3 عکس از این مرد وجود داره که متخصصین ( از جمله پلیس آلمان ) تائید کردن که اصله و فوتوشاپ نیست.مسئله از اونجا شروع شد که عکسی که واسه جشنواره فرستاده شد اصل بود و به همین خاطر از جشنواره کنار گزاشته شد.ولی یک هفته بعد تمام اون بچه ها که در عکس بودن دونه دونه کشته شدن. اسلندرمن در هرعکسی دیده بشه یعنی تمام اون افراد که در عکس هستن به شکل فجیع نابود میشن.

این یارو انگار زورش فقط به بچه ها رسیده ( :| ) خودشو به بچه ها نشون میده و اونا رو دچار یه بیماری روانی یا روان پریشی همچین چیزی میکنه ......... بعد بچه خودش خود به خود میره سمت جنگل و این آقا اسلندر منه هم سلاخیش میکنه !
( حالا چی گیرش میاد نمیدونم )

بقیه در ادامه مطلب ...
  
ادامه مطلب ...

زنی که وحشتناک ترین قاتل دنیا شناخته شد



وحشتناکترین قاتل در تاریخ بشریت زنی به نام الیزابت باتوری بود که در اوایل سال‌های ۱۶۰۰ میلادی می‌زیسته. او به قتل ۶۰۰ دختر و زن جوان محکوم شد.
الیزابت باتوری به طریق وحشتناکی قربانیان خود را می‌کشت و سپس خون قربانیان خود را می‌نوشید و با آنها حمّام می‌کرد تا به این طریق جوانی خود را تا ابد حفظ کند.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

6 پزشک شیطانی در تاریخ

پزشکان روزانه با بیمارهای مختلفی سرو کار دارند و روز خود را به معالجه و درمان آن ها می گذرانند. این افراد در کار خود متخصص بوده و بیماران نیز به آن ها اعتماد می کنند اما همه پزشکان دنیا به این اعتماد جواب صادقانه نمی دهند و برخی از آن ها روحیات بسیار شیطانی دارند. این پزشکان دست به آدمکشی زده و انسان های بسیاری را نابود می کنند.

جک کورکیان



یکی از بزرگترین قاتلان جوامع امروزی که نام دکتر را روی خودش قرار داده بود، "جک کورکیان" بود. این پزشک به عنوان یک قاتل بالفطره شناخته می شود زیرا او بیمارانی که بسیار مریض بودند را به مردن تشویق می کرد و خودش آن ها را خیلی راحت و با استفاده از دستگاه های شیطانی که ساخته بود می کشت. راه اول وارد کردن تعدادی سم و ماده شیمیایی به بدن بود و دیگری استفاده از ماسک های گاز بود. او در طول فعالیتش نزدیک به 130 بیمار را کشت و سرانجام دستگیر شد. در بین سال های 1999 تا 2007 در زندان بود اما اکنون با آزادی مشروط از زندان خارج شده است.

بقیه در ادامه مطلب ...

 
ادامه مطلب ...

راز عجیب یک قتل

یکی از ماجراهای عجیب کارآگاهی و پلیسی در سال 1888 در یکی از سواحل فرانسه اتفاق افتاد.ماجرا از روزی شروع شد که تاجری به نام آندره مونه به همراه همسرش وارد شهرک ساحلی سن آندرز میشوند تا تعطیلات را سپری کنند.
مونه در اواخر شب از هتل خارج میشود ولی هرگز برنمیگردد.صبح روز بعد پسرکی جنازه ی او را در حالی که گلوله ای به سینه دارد در ساحل پیدا میکند و ماجرا را به پلیس اطلاع میدهد.
پلیس فرانسه کارآگاه روبرت لی درو را برای تحقیق میفرستد.
لی درو یکی از کارآگاهان جوان و در عین حال موفق نیروی پلیس بود. افسران مافوق او را در پیدا کردن سرنخ ها فوق العاده میدانستند.
لی درو ساعت ها در صحنه ی جرم میماند و وجب به وجب آن را بررسی میکرد و تام تا تمام سرنخ ها را با دقت بررسی نمیکرد خوابش نمیبرد.
اما در این مورد کارآگاه استثنایی موفق به پیدا کردن سرنخی نشد.
مرد مقتول دشمن شناخته شده ای نداشت و از او سرقت نشده بود.
تنها وارثش زنش بود که او هم تمام شب را در سرسرا منتظر همسرش بود.
لی درو از حل ای ماجرا در مانده بود. دوباره یه صحنه برگشت و وجب به وجب شن ها را گشت.
ناگهان جای پایی را پیدا کرد که با مشخص شدن هویت قاتل بدنش لرزید.
او مرد گناهکار را خوب میشناخت؛ سر انجام لی درو راز قتل را فاش کرد
قاتل خود او بود و جای پا مربوط به شخصی بود که انگشت پای چپ نداشت. او در کودکی انگشت پای خود را از دست داده بود و کابوس هایی که در آنها خود را یک قاتل میدید اکنون به واقعیت پیوسته بود.
پزشکان اعلام کردند که درو دچار بیماری ای ایست که در آن شخص طی شب خطناک میشود و در طول روز کاملا عاقل است.
درو از مجازات اعدام نجات پیدا کرد ولی محکوم به حبس ابد شد با این تفاوت که روز ها آزاد بود اما شب ها از غروب خورشید تا طلوع خورشید باید در زندان میماند.
این کارآگاه 51 سال این حبس عجیب را تحمل کرد و سر انجام در سلولش در گذشت.

از افسانه تا حقیقـت [بخش اول]



خوب دوستان در این قسمت نگاهی میکنیم به گفته های والدین قربانیون با یک سری عکس دیگه.

روز 14 ژولای 2010 گفته های والدین قربانی 6 ساله جسیکا .

پدر: 2 هفته پیش قرار بود جسیکا رو به جشن تولد یکی از دوستانش ببرم.در جشن همه چی خوب بود.و در اون جا چندین عکس هم گرفتم.شب که به خونه رگشتیم .جسیکا دچار بی خوابی شده بود.اما مثل همیشه نبود .نه کابوسی دیده بود نه از چیزی میترسید بلکه چشم هاش باز بود.ساعت 3 صبح اومد اتاق ما و گفت که نمیتونه بخوابه و طبق معمول هم ما اون رو روی تخت خودمون خوابوندیم.اما مسئله این بود که اون نتوسنت تا صبح بخوابه و چشم هاش باز بود.این قضیه تا چند روز بعد ادامه داشت و حتی کم حرف تر هم شده بود.اما 2 شب پیش دیگه حتی غذا هم نمیخورد و حرف های نامربوط میزد.ولی اواخر شب یهو حالش خوب شد شروع کرد به ورجه وورجه کردن و اصرارا داشت که سر جای خودش بخوابه و همینطور هم شد.اما ساعت 4 صبح بود که متوجه شدم در خونه بازه وقتی رفتم دیدم جسیکا نیست و رفته. من به پلیس خبر دادم و امروز هم که خبر قتل اون منتشر شد...

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...

کلبه مرگ


روزی روزگاری در شهری در بالای کوه کلبه ای وجود داشت که توسط یک زن و مرد ساخته شده بود.آن افراد بعد از ساخت آن خانه از شخصی شنیدند که قبلا در این مکان شخصی مرده و این منطقه را طلسم کرده ولی آنها در همین کلبه ماندند و بعد از هفت روز هر دوی آنها به طور وحشتناکی کشته شدند و بعد از آن هم کسی به آن منطقه نرفت...

اما روزی خانواده دیوید- پسر جوان و کنجکاو- تصمیم گرفتند که به آن کلبه بروند.پس آنها وسایل خود را جمع کرده و به سمت کلبه رفتند.شخصی در آن شهر خواست که به آنها بفهماند که کلبه طلسم شده است اما آنها باور نکردند و به کلبه رفتند و شب را در آنجا ماندند.صبح مادر دیوید -الیزابت- ساعت 6 صبح بیدار شد و صبحانه درست کردو به شوهرش آرتور گفت:آرتور بلند شو, باید برویم هیزم جمع کنیم و بعد دوباره به آشپزخانه رفت که ناگهان شخصی را در پشت پنجره دید که لباس خونی پوشیده و تبر به دست دارد, سریع فرار کرد و دیده های خود را به شوهرش گفت ولی او باور نکرد.خانواده آنها 6 نفر بودند, دیوید و مادر و پدر, خواهرو دو دوستش. یکی از دوستانش که در کار وسایل الکتریکی بود به دلیل مشغله کاری با آنها نبود.آن شب الیزابت بسیار می ترسید که دوباره آن شخص را ببیند که ناگهان از اتاق دوست دیوید صدای جیغی آمد, همه به اتاق او رفتند و دیدند که او به طور وحشتناکی مرده است.با یک چاقو بدن او سوراخ شده بود و پنج انگشت او روی زمین افتاده بودو رد پای گلی یک پوتین روی زمین بود که به پنجره می رسید و آن پنجره به پرتگاه باز می شد.ناگهان صدایی آمد و همه برگشتند و پشت پنجره دوباره همان شخص را دیدند.

بقیه داستان در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...