خوابگاه 104 [قسمت چهارم]

برای مطالعه قسمت های قبلی اینجا کلیک کنید



چند شب گذشت تصمیم گرفتیم برگردیم به مدرسه تا از این ماجرا سر در بیاریم
ساعت 1:30 دقیقه بامداد بود اومدیم بیرون و چراغ قوه رو روشن کردیم همه جا توی سکوت فرو رفته بود
حرکت کردیم طرف خوابگاه حدوداً 20 دقیقه طول کشید که رسیدیم
یه نگاهی به دورو ور انداختیم کسی بیرون نبود من قلاب گرفتم تا ابراهیمی (علی) و سدیدی (محمد)
بالا برن اونام دست منو گرفتن و داخل حیاط شدیم همین لحظه چشمون به چراغ ابدار خونه خورد که روشن بود
اخه ساعت 1:30 نصف شب کی میتونه اونجا باشه رفتیم طرف ابدار خونه پشت در وایستاده بودیم
صدای خنده های بلندی می اومد
 که یکی یهو در رو باز کرد
همون پیر مرده مستخدم بود با دبیر دینی یهو وقتی مارو دیدن مث اینکه شوکه شده باشن ما رو نگاه کردن و حرف نزدن

بقیه در ادامه مطلب ...
 
ادامه مطلب ...