
در 12 سپتامبر 1952 اتفاقی عجیب و باورنکردنی، مردم دهکده برکستون در ویرجینیای غربی را شگفتزده کرد. ساعت 7:15 دقیقه بعدازظهر بود و پسران مدرسه فلتوود تعطیل شده و به سمت خانه میرفتند. دو پسر خانواده ادوارد و فردمای به همراه دوستانشان تامیهایر، نیل نانلی، رونی شیور که بین 10 تا 17 سال داشتند، در میانههای راه نوری عجیب در آسمان دیدند که آنها را بهتزده کرد. ابتدا فکر کردند که یک هواپیماست اما با دیدن نورها و حرکات عجیب آن، شگفتزده و هراسان تا خانه دویدند. آنها به سرعت به خانه برادران مای رفته و موضوع را برای مادر خانواده تعریف کردند. کاتلین پس از شنیدن این داستان، به سمت تپههای فلتوود به راه افتاد تا ببیند موضوع از چه قرار است. پسرها و سگ کاتلین به نام لمون هم به دنبال او راهی جنگل شدند. در میانههای مسیر، گویا لمون متوجه چیزی شده و در حالی که مرتب واق واق میکرد، به پشت یکی از تپهها رفت. همه جا تاریک بود و اطراف به وضوح دیده نمیشد. آنها نیز به دنبال لمون راه افتادند تا ببینند که او چه چیزی پیدا کرده است. کمی که جلوتر رفتند، بویی تند مانند بوی فلفل که موجب سوختن بینی و چشمهایشان شده بود، به مشامشان رسید. در همین لحظه دو نور قرمز کوچک، از لابهلای درختان بلوط نظر آنها را به خود جلب کرد. آنها به سمت نور حرکت کردند. هر چه جلوتر میرفتند، نور قرمز شدیدتر میشد. با نگاه کردن به این نور، آنها درد شدیدی در چشمهایشان احساس کردند.
آنها که بسیار ترسیده بودند، به سرعت به سمت خانه راه افتاده و با کلانتر دهکده، رابرت کارر تماس گرفتند. کلانتر به همراه دستیار خود لی استوارت به سمت تپههای فلتوود حرکت کردند. کاتلین و بچهها این بار به همراه کلانتر و دستیارش، به همان محل بازگشتند. این بار چیزی که میدیدند، قابل باور نبود. آنها شخصی بلندقد در حدود سه متر را، با صورتی قرمز و چشمانی بسیار درشت و نورانی که به چشمان انسان هیچ شباهتی نداشت، با بدنی نقرهای و لباسی سبز دیدند که ایستاده بود و به آنها نگاه میکرد. برخی از شاهدان گفتند که این موجود فاقد دست بود ولی بسیاری از آنها گفتند که او دستانی کوچک داشت که زیر لباسش پنهان کرده بود. این موجود اسرارآمیز، پس از دیدن آنها بسیار وحشت کرده و پا به فرار گذاشت.
بقیه در ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...